پریاپریا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دخترآسمانی من

دختر سالاری!!!!

دیروز بعد از خوردن صبحانه سه نفری، باباجون واسه تشکر دست منو بوسد و شما هم با کمال جدیت همراه با خونسردی دستت رو آوردی جلوی صورت باباجون گفتی دست منم ببوس بابا جون هم اوامر شما رو اجرا کردند و دست شما رو بوسیدن بعد من گفتم حالا مامانی شما دست بابا جون رو ببوس ولی انگار که متوجه نشده بودی واسه همین من دست باباجون رو بوسیدم و گفتم اینجوری مامان .دوباره دستت رو آوردی جلوی صورت باباجون و گفتی دستم رو ببوس دیگه من و بابا نتونستیم جلوی خندمون رو بگیریم . در هر صورت این باباس که باید دست شما رو ببوسه ...
21 خرداد 1392

پریا غافلگیر میکند!

امروز بعد از یک حمام یا بهتره بگم آب بازی یک ساعت و نیمه و غذای باب میلت یعنی قیمه و یک خواب دو ساعته وقتی بیدار شدی بغلت می کنم ،بوت میکنم با هم کلی بغل بازی میکنم و خنده هامون تمام خونمون رو پر میکنه و من مالامال از حس مادرانه ام ،که میگی مامان آب ومیرم در یخچال رو باز کنم که آب خنک برات بیارم که چشمت میفته به یک خیار و میگی مامان خیار نخولم؟دلم دلد(درد)میگیله؟ میگم اره مامانی و من خنده ام میگیره از اینکه حرفم رو به خودم پس میدی بعد اومدیم روی مبل توی آشپزخونه نشستیم و دوباره بازی و خنده که دیدم داری به در یخچال اشاره میکنی میگی مامان ای(a )میگم کو مامان کجاس؟ بغلت کردم و بردم جای در یخچال و a رو روی در یخچال از روی hitachi نش...
21 خرداد 1392

مراسم پوشک گیری آغاز می شود

دختر مامان از یکشنبه ،تاریخ 5 خرداد 92 ،تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت. البته یک ماه بود که داشتم آماده ات میکردم یعنی با پوشک بودی ولی میبردمت دستشویی و با اونجا آشنات کردم و توضیح واضحات واست میدادم که همه میرن اینجا جیش و پی پی میکنن البته ببخشید و وقتی پی پی میکردی پی پی محترم رو با دستمال بر میداشتم و مینداختم توی دستشویی و بهت مگفتم که مامانی پی پی میخواد بره خونش باید باهاش بای بای کنیم تو هم با خوشحالی بای بای میکردی و منم سیفون رو میکشیدم و همچنان که پی پی میرفت به خونش به قول خودمون منم به یاد روزهای بارداریم و یکی از کابوسهای بارداریم فکر میکنم .اون چیه؟ میگم الان بهتون..... کابوس دوران بارداری من این بود که وقتی شما پی پ...
13 خرداد 1392

روز پدر مبارک

پدر یعنی آرامش پدر یعنی ستون خانه پدر یعنی آینده ،یعنی نگاه به آینده، یعنی نگرانیهایی که در آینده جا مانده اند. پدر یعنی رفتن به میان جامعه، خسته شدن در میان جامعه،برین در میان جامعه،خم شدن در میان جامعه،اما ایستادن در میان خانه،استوار ، بی تکان و بی لرزه دخترم ،عزیزم ،میخوام بدونی که باباجون واقعا همسری فداکار و دلسوز واسه من و پدری مهربون و عاشق واسه توست. میخوام اینجا بگم که وقتی تو به دنیای خاکی ما اومدی هیچ وقت بابا رو اینقدر خوشحال ندیده بودم نمیدونم خوشحالی باباجون از چه جنسی بود ولی میدونم با دیدن تو و بغل کردن تو کلی ذوق میکرد و پشت لبخندش یک حس غرور داشت . اینم اولین عکسی که باباجون چند ساعت بعد از تولدت با شما ...
1 خرداد 1392
1